نیکا نیکا ، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

نیکا فرشته آسمونی

احوالات ما در نوروز 91

سلام دوستای خوبم .. عید سال 91 هم با همه خوبیها و بدیهاش اومد و رفت ... البته برای ما بیشتر بدی بود .. چون روز اول عید برادرم تصادف کرد و خانواده کلاً از همونروز درگیر شدند .. نمی خوام انرژی منفی بدم ولی امسال از روز اول عید همش خبر بد شنیدم ... خدا تا آخرش را به خیر بگذرونه ... بگذریم .. دخترک ما فارغ از غم و غصه دنیای بزرگترها واسه خودش حسابی خوش بود .. کلی عید دیدنی رفت و عیدی گرفت ( و البته کلی هم لوس شد ) ..یه مسافرت دو سه روزه رفت و می شه گفت امسال اولین عیدی بود که خوب می فهمید و براش همه چی تازگی داشت ... از سفره هفت سین که با هم تخم مرغاشو رنگ کردیم و از لباس نو پوشیدن که عاشقشه ... و اینقدر اینجا و اونجا بلبل زبونی کرد که...
23 فروردين 1391

ما دو باره برگشتیمممممم

سلام به همه دوستای خوبم که این مدت برام پیغام گذاشتند و حالم را پرسیدند ... نزدیک یه سالی شد که ساکت بودم و چیزی ننوشتم ... چون توی این یه سال گذشته از لحاظ روحی یه کمی بهم ریخته بودم و دستم به نوشتن نمی رفت ... با وجود همه شیرین کاریهای دخترک ما که توی این یکسال گذشته دیگه به اوجش رسیده و شیرینکی شده برای خودش ... ولی امروز اولین روز رسمی کاری و زندگی عادی من در سال 91 تصمیم گرفتم دوباره بنویسم از خودم .. از نیکا .. از آرزوهام و آرزوهاش. پس دلم می خواد تنهام نذارین و کمکم کنین تا دلگرم بشم ... بوس برای همه نی نی های خوشگل و مامانای مهربونی که همیشه به ما سر می زنند راستی اتفاقای زیادی توی این یکسال افتاده که به مرور می نویسم همراه با ع...
15 فروردين 1391

دو هفته نیستیم

سلام به همه دوستان نیکایی و مامانیش ما به مدت دو هفته نیستیم داریم می ریم مسافرت ... ایشا.. دوهفته آینده با کلی عکس و خبر بر می گردم ... دعا کنین که نیکایی مامانش را اذیت نکنه و دخمل خوبی باشه ........ ...
15 فروردين 1391

دخملی در سال جدید

سلام بعد از یک مدت طولانی این مدته خیلی سرم شلوغ بود اصلاً فرصت نداشتم بیام سر بزنم .. عید خوبی بود به دید و بازدید گذشت و دو سه روزی هم رهسپار شهر دلیجان شدیم و خونه خاله های شوشو بودیم ... نیکای ما حسابی دلبری شده برای خودش ( البته به غیر از مواقعی که از شیطونی زیاد موهای آدمو سیخ می کنه ) .. هر روز یه کار جدید یاد می گیره و یک کلمه جدید .. حرف زدنش خیلی خوبه ماشا.. مثل طوطی همه چی را پشت سر آدم تکرار می کنه ... حتی جدیداً یاد گرفته تا هواپیما تو آسمون می بینه با زبون خودش می گه هواپیما .. و خیلی با مزه هی تکرارش می کنه ..خلاصه شیرینی شده برای خودش ... زندگی دو نفره ما رو حسابی متحول کرده .. البته این تحول هم شیرینه و هم تلخ ......
4 ارديبهشت 1390

عیدانه

  به یاد خاطرات عیدانه کودکی خودم و یادگاری برای کودکی دخترم .... بوی عیدی، بوی توپ، بوی کاغذ رنگی بوی تند ماهی دودی، وسط سفره‌ی نو بوی خوب نعنا ترخون سر پیچ کوچه‌ها [بوی یاس جانماز ترمۀ مادر بزرگ] با اینا زمستونو سر میکنم با اینا خستگیمو در می‌کنم شادی شکستن قلک پول وحشت کم شدن سکه‌ی عیدی از شمردن زیاد بوی اسکناس تا نخورده‌ی لای کتاب با اینا زمستونو سر میکنم با اینا خستگیمو در می‌کنم فکر قاشق زدن یک دختر چادر سیاه [فکر قاشق زدن دختر ناز چشم سیاه] شوق یک خیز بلند از روی بُته‌های نور برق کفش جفت شده تو گنجه‌ها با اینا زمستونو سر میکنم با اینا خستگیمو در می‌کنم بازی الک دولک تو کوچه‌ها [عشق یک ستاره ساختن با دولک] ن...
7 فروردين 1390

بهشت زیر پای مادران است

    مادر شدن حس عجیبی است که تا وقتی مادر نشوی نمی فهمی .. قلبت می شود اندازه قلب یک گنجشک .. نه نه  شاید کوچک تر از آن ... و به شکنندگی شیشه ... اشکت همیشه آماده است برای ریختن ... هر وقت کودکی را می بینی در آغوش مادر یا گرم بازی و شیطنت ، دلت پرمی زند سویش و هر جا که باشی دلت برای کودکت تنگ می شود ... دو روز پیش سوار مترو از سرکار بر می گشتم ... خانومی جلوی من با دختر کوچولویی نشسته بود ، دخترک پشتش به من بود و نمی دانستم چند ساله است ... لحظه ای بعد رویش را برگرداند و با دیدنش دلم شکست ، انگار چیزی در قلبم فرو ریخت و اشکها آماده ریختن شدند ... دختری بود حدوداً دو سه ساله ظاهرش نشان می داد که مریض است و...
24 اسفند 1389

یک دختر 14 ماهه به روایت تصویر

راستی دخملی ما دیروز وارد ۱۵ ماه زندگیش شد ... اینم چند تا عکس از یک دخمل ۱۴ ماه و دو روزه : نیکا به همراه دوستش مهتا خانوم در حال خاله بازی : اولین قدمهای دخترک : جدیداً هر چی ازش عکس می گیریم قیافشو اینطوری می کنه : دخملک ما از حالا به فکر خونه تکونی عید و شستن عروسکاشه : به قیافه نیکایی در همه عکسا دقت کنین : شستن نی نی توی حموم : طفلک بچم فکر می کنه روی تخت باید عمودی بخوابه : این سس هم خیلی چیز خوشمزه ایه ها : خواستگارا اینو نبینند لطفاً : ...
4 اسفند 1389

گزارش یک خرید با نیکا

سلام و صد تا سلام به دوستای خوب خودم توی این هفته حسابی سرم شلوغ بود و نتونستم پستی بذارم ... یعنی از شما چه پنهون چند روز پیش اندازه یک صفحه ای تایپ کردم ولی با یه اشتباه کیبوردی متاسفانه همش پرید و بنده هم با اعصاب خرد عطای نوشتن را به لقایش بخشیدم و موند تا امروز ... حالا هم می خوام براتون خاطره خرید با دخملی را تعریف کنم : دو روز پیش به پیشنهاد مامانم تصمیم گرفتیم بعد از اداره همراه نیکایی و خواهری یه سری بریم هایپر استار که در واقع هم فاله و هم تماشا ... ابتدا تمام تمهیدات لازم برای اینکه نیکا ساکت باشه و بهونه نداشته باشه را انجام دادیم از جمله سیرکردن شکم و عوض کردن پوشک و .. ولی بی خبر از اینکه فسقلی تو دلش د...
4 اسفند 1389

و اما عشق ...

فردا روز ولنتاینه ، روز عشاق به مناسبت این روز : عشق زمانهای بسیار قدیم وقتی هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود؛ فضیلت ها و تباهی ها در همه جا شناور بودند. آنها از بیکاری خسته و کسل شده بودند. روزی همه فضابل و تباهی ها دور هم جمع شدند خسته تر و کسل تر از همیشه.   ناگهان ذکاوت ایستاد و گفت: بیایید یک بازی بکنیم؛. مثلا" قایم باشک؛ همه از این پیشنهاد شاد شدند و دیوانگی فورا فریاد زد من چشم می گذارم من چشم می گذارم. و از آنجایی که هیچ کس نمی خواست به دنبال دیوانگی برود همه قبول کردند او چشم بگذارد و به دنبال آنها بگردد. ...
24 بهمن 1389