نیکا نیکا ، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 26 روز سن داره

نیکا فرشته آسمونی

گزارش یک خرید با نیکا

سلام و صد تا سلام به دوستای خوب خودم توی این هفته حسابی سرم شلوغ بود و نتونستم پستی بذارم ... یعنی از شما چه پنهون چند روز پیش اندازه یک صفحه ای تایپ کردم ولی با یه اشتباه کیبوردی متاسفانه همش پرید و بنده هم با اعصاب خرد عطای نوشتن را به لقایش بخشیدم و موند تا امروز ... حالا هم می خوام براتون خاطره خرید با دخملی را تعریف کنم : دو روز پیش به پیشنهاد مامانم تصمیم گرفتیم بعد از اداره همراه نیکایی و خواهری یه سری بریم هایپر استار که در واقع هم فاله و هم تماشا ... ابتدا تمام تمهیدات لازم برای اینکه نیکا ساکت باشه و بهونه نداشته باشه را انجام دادیم از جمله سیرکردن شکم و عوض کردن پوشک و .. ولی بی خبر از اینکه فسقلی تو دلش د...
4 اسفند 1389

و اما عشق ...

فردا روز ولنتاینه ، روز عشاق به مناسبت این روز : عشق زمانهای بسیار قدیم وقتی هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود؛ فضیلت ها و تباهی ها در همه جا شناور بودند. آنها از بیکاری خسته و کسل شده بودند. روزی همه فضابل و تباهی ها دور هم جمع شدند خسته تر و کسل تر از همیشه.   ناگهان ذکاوت ایستاد و گفت: بیایید یک بازی بکنیم؛. مثلا" قایم باشک؛ همه از این پیشنهاد شاد شدند و دیوانگی فورا فریاد زد من چشم می گذارم من چشم می گذارم. و از آنجایی که هیچ کس نمی خواست به دنبال دیوانگی برود همه قبول کردند او چشم بگذارد و به دنبال آنها بگردد. ...
24 بهمن 1389

این روزهای ما

این روزها دخترکم اعجوبه ای شده برای خودش ... هر روزمان را پر از خنده و شادی می کند و البته حیرت ... چرا که باورمان نمی شود این همان نیکایی است که یکسال پیش گردنش را هم نمی توانست بالابگیرد ... حالا او تمامی حرفهای ما را می فهمد و عکس العمل نشان می دهد در مقابل سوالاتمان سر تکان می دهد و با اینکه هنوز نمی تواند حرف بزند ولی با زبان بی زبانی همه درخواستهایش را به ماحالی می کند ....دنیای او کوچک ولی زیباست ، پر از شادی است ، پر از بازی است و پر است از نیاز ... نیاز به محبت ، توجه ، بازی کردن ، شادی ، تغذیه و رسیدگی راستی دخترک ما برای دیگر تقریباً راه می رود ... در واقع فقط دوست دارد راه برود البته با هر پنج قدم سقوط می کند و دوبا...
20 بهمن 1389

عکسای آتلیه

سلام سلام صد تا سلام الوعده وفا .. بالاخره عکسای آتلیه دخملی را گرفتیم و امروز می خوام عکسا رو توی وبش هم بذارم .. البته باید خدمتتان عرض کنم عکسایی که مشاهده خواهید کرد با زحمات و عرق ریختنهای فراوان من و آقای پدر در پشت صحنه که شامل انواع شکلک و ورجه وورجه کردن می باشد تا نیکا خانوم یه لبخند کج و کوله تحویل آقای عکاس بدهند و آقای عکاس هم اگه تونست شکار لحظه ها کند : زیاد صحبت نمی کنیم و می ریم سراغ عکسا : اینجا بچم داره لی لی حوضک می خونه( این همون شکار لحظه هاست که گفتم ) در ضمن عکسا اسکن شده است اگه کیفیتش پایینه ببخشید از این بهتر نتونستم اسکن کنم . بقیه عکسا رو هم در ادامه مطلب ببینید .. ...
14 بهمن 1389

برای خودم که هیچ وقت یادم نرود

در ادامه مطلب قبلی یه متن خیلی زیبا توی یکی از وبلاگها خوندم که خیلی به دلم نشست و با اجازه نویسنده اش من هم می خوام اینجا بذارم که هیچ وقت یادم نره :   " این کودکان، فرزندان شما نی اند، آنان پسران و دختران اشتیاق حیاتند و هم از برای او.  از شما گذر کنند و به دنیا سفر کنند، لیکن از شما نیایند. همراهی تان کنند، اما از شما نباشند. به آنان عشق خود را توانید داد، اما اندیشه تان را هرگز.  که ایشان را افکاری دیگر به سر است، تفکراتی از آن خویشتر. شما جسمشان را مأوایی توانید داد، اما روحشان را نه، که روح آنان ساکن خانه های فرداست و دیدار فردا بر ...
10 بهمن 1389

یک هفته باهم بودن

باسلام یک هفته است که یک روز در میان خونه بودم و تازه بعد از مدتها فهمیدم دخترم چقدر بزرگ شده چقدر عاقل شده و چقدر همه چیز را می فهمد و درک می کند و دلم بیشتر می گیرد که چه حیف که دخترم سیزده ماهه شد و من هفت ماه از بزرگ شدنش را نفهمیدم ..   در این یک هفته چیزهای جدیدی در وجود نیکا دیده ام ... نگاه جستجوگرش را .. تلاش بی وقفه اش را برای کشف کردن دور و اطرافش ... میل تمام نشدنی اش به بازی  ... ولع بی اندازه اش برای یادگیری ... علاقه فراوانش برای رسیدن به استقلال در خوردن ، پوشیدن ، راه رفتن و. .. دنیای انحصاری که مختص خودش است و بس و در آن دنیا غیر از شادی و هیجان هیچ غمی راه ندارد ...   و تازه می ...
10 بهمن 1389