گزارش یک خرید با نیکا
سلام و صد تا سلام به دوستای خوب خودم
توی این هفته حسابی سرم شلوغ بود و نتونستم پستی بذارم ... یعنی از شما چه پنهون چند روز پیش اندازه یک صفحه ای تایپ کردم ولی با یه اشتباه کیبوردی متاسفانه همش پرید و بنده هم با اعصاب خرد عطای نوشتن را به لقایش بخشیدم و موند تا امروز ...
حالا هم می خوام براتون خاطره خرید با دخملی را تعریف کنم :
دو روز پیش به پیشنهاد مامانم تصمیم گرفتیم بعد از اداره همراه نیکایی و خواهری یه سری بریم هایپر استار که در واقع هم فاله و هم تماشا ...
ابتدا تمام تمهیدات لازم برای اینکه نیکا ساکت باشه و بهونه نداشته باشه را انجام دادیم از جمله سیرکردن شکم و عوض کردن پوشک و .. ولی بی خبر از اینکه فسقلی تو دلش داشت می گفت خیال کردین ... وقتی رسیدین اونجا حالتون را می گیرم ..
یک نکته : زیاد به محکم کاریهای خودتون نسبت به آروم شدن بچه ها اعتماد نداشته باشین چون بالاخره این فسقلیها یه موردی را برای خراب کردن گردشتون پیدا می کنند .
خلاصه با سلام و صلوات رسیدیم فروشگاه و بنده خوش خیال هم یک لیست بلند بالا خرید با خودم برده بودم که با خیال راحت خرید کنم ولی زهی خیال باطل ...
نیکا خانوم قصه ما سوار چرخ خرید شد و کلی مشعوف از این گردش دسته جمعی ...
اما این خوشحالی و شعف فقط از پارکینگ تا جلوی در فروشگاه ادامه داشت و بعد از آن یواش یواش ملودی شیرین نق نق و غرغر شروع شد و مامان بنده که کیفش را پر از قاقالی لی کرده بود مرتب به خانوم رشوه می داد برای اینکه بزاره حداقل ما یه دوری بزنیم ...
و سرتون را درد نیارم که همون اول فروشگاه دیدم یک لنگه کفشش نیست و دو سه بار تموم مسیری که اومده بودیم را برای پیدا کردن یک لنگه کفش گشتم ولی پیدا نشد که نشد ... و حدود ده بار از توی چرخ خرید به بغل اینجانب و از بغل بنده به چرخ خرید منتقل شد ... دو سه باری هم پستونکش را از توی دست یا دهنش انداخت زمین و متاسفانه دریغ از یک قطره آب توی فروشگاه به اون بزرگی که بشه پستونک شست و ما هم از روی ناچاری دوباره همونو دادیم خورد ( تروخدا نگین چه مامان میکروبیه که راضی نیستم ، ایشا.. سرتون بیاد تا بفهمین برای ساکت کردن بچه توی فروشگاه آدم به چه کارهایی راضی می شه )
در آخر هم با خستگی فراوان از خرید و سروکله زدن با نیکا رفتیم به رستوران جلوی فروشگاه تا گلویی تازه کنیم و واقعاً قیافه نیکا دیدنی بود ( حیف که دوربین همراهم نبود ) مامانم می گفت فقط دعا کن یه آشنا ما رو نبینه که آبرومون می ره ....چون رنگ صورتش در زیر رنگ آمیزی از شکلات و بسکویت و اسمارتیز دیگه پیدا نبود که این رنگ آمیزی به روی لباسش و دستاش هم کشیده شده بود و کفشهاش هم که فقط یه لنگه بود ....
و تازه چند دقیقه بعد دیدیم یه بوهای بدی هم می ده و مامانم لطف کردند و گفتند که ایشون از صبح تا حالا پی پی نکرده بودند و لطف کردند و اونجا خلاصه ما رو خجالت دادند ... خلاصه که سرتون را درد نیارم ... فندقک ما کلی بهمون حال داد و خسته و کوفته برگشتیم خونه ..
و من خوش خیال رو بگو که چه لیست بلند بالایی نوشته بودم و دریغ از اینکه بتونم نصفش را هم بخرم ....
از من به شما نصیحت اگه تصمیم گرفتین با یه نی نی تنوع طلب برید فروشگاه ... برنامه ریزیتون را برای مدت زمانی نیم ساعت تنظیم کنید چون اصولاً اینجور بچه ها همه چی سریعاً براشون تکراری می شه و دلشون یه چیز جدید می خواد ...
پ.ن : البته باید اینو اضافه کنم که دخمل ما همیشه اینطوری نیستا ... بعضی وقتا شیطون می ره تو جلدش .. کلاً بچم دخمل خوبیه و زیاد ما رو توی بیرون رفتن اذیت نمی کنه ...تازه کلی هم عشق می کنه وقتی با ما می ره بیرون